دلنوشته های مرد تنها

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

تمام برگ های دفترم تمام شد

 

قلمم به پایان رسید

 


دستم سست شد

 


چه سرمشقی دادی به من ...؟


هنوز هم می نویسم :


" دل دادن خطاست
"

 

نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:25 توسط ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

     

این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:1 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .

رنگ چشاش آبی بود .

رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ

وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم

مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .

دوستش داشتم .

لباش همیشه سرخ بود .

مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه

وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.

دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .

دیوونم کرده بود .
ا

ونم دیوونه بود .

مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .

دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .

می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .

اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .

بعد می خندید . می خندید و

منم اشک تو چشام جمع میشد .

صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .

قدش یه کم از من کوتاه تر بود .

وقتی می خواست بوسش کنم ?

چشماشو میبست ?

سرشو بالا می گرفت ?

لباشو غنچه می کرد ?

دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .

من نگاش می کردم .

اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .

تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ?

لبامو می ذاشتم روی لبش .

داغ بود .

وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .

می سوختم .

همه تنم می سوخت .

دوست داشت لباشو گاز بگیرم .

من دلم نمیومد .

اون لبامو گاز می گرفت .

چشاش مثل یه چشمه زلال بود ?صاف و ساده

وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ?

نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .

شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .

من هم موهاشو نوازش میکردم .

عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .

شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .

دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ?

لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید?

جاش که قرمز می شد می گفت :

هر وقت دلت برام تنگ شد? اینجا رو بوس کن .

منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .

تا یک هفته جاش می موند .

معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .

تموم زندگیمون معاشقه بود .

نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .

همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ?

میومد و روی پام میشست .

نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:32 توسط ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

برای من از دل شــکسته نگو
که دلــﮯ دارم شــکسته تر از سکوتـــ
شــکسته از درد
شــکسته از زخــم
شــکسته از عشــق


نوشته شده در یک شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:21 توسط ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو...

نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول

ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل

دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست.

دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد

نوشته شده در دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,ساعت 23:30 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

 

 

 

اين روزها

 

 

همــه بــه مــن دلـتــنـــگــی هــدیــه مـی دهنــد لطفـــا

آتــش بــس اعــلام کــنید! بــه خـــدا تمــــامـ شــد

 

 

 …!دلـــــــــــم

 

نوشته شده در دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,ساعت 23:24 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

به انتهای بودنم رسیده ام …

اما …

اشک نمی ریزم …

پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند …

نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:6 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

 
خنــــــده دار است…نه؟!
که تـــــو هی مرا دور بزنی
و مـــن
دلــــــــم را خوش کنم
که در محاصـــره ی توام …
نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:5 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

هنگام رفتن تو

چشمانم را بستم و برگشتم

نمی خواستم رفتنت را ببینم

باور نمی کنم

هرگز...آری هرگز

که روزی چنین مرا ترک کنی

اما افسوس که صدای قدمهایت

با تپشهای قلبم یکی بود

پس همچنان می خوانمت

 

هر چند رفتی اما هنوز هم

صادقانه می سرایمت

نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت 14:13 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

 

به دوستت دارم هایش اعتــماد کن


نگاه نگاه را مــی فهمــد


و زبان رقیب ها در عامیانه ترین شکل ممکن مشترک است


 

شـاید مرا نشناسی . . .


من پیش از اندازه در داشتنت محترمــم


پس به حرفهایم هــمان قدر اعتـــماد کن که به دوستت دارم هایش


 

دوستت دارد و من تـــــــو را دوســت دارم . . .


 

او من را ، من تــــو را  و تو دیگری را . . .

 

                          

                       چــه طــور مســاحت مثــلث یــادم رفـت؟؟؟ . . .

 

نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت 14:9 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

امتداد جاده های مه گرفته ی خاطراتم

منتهی می شود

به یک "ورود ممنوع"

من به تعداد تمام سال های نجومی

در مرور خاطراتت پیر شده ام

دیگر هیچ قاصدکی

برایم پیام شادی که هیچ

پیغام مرگ هم نمی اورد...شاید می ترسد تنهایی ام واگیر دار باشد

روزهای نبودنت را

روی رگ زندگی خط کشیده ام

شاهرگ احساس را

مدت هاست با تیغ خستگی زده ام

بریده ام...

از هرچه عاشقانه ی دنیاست

من روزهای ِ سکوت ِ نبودنت را کم اورده ام

به جان هرچه شقایق منتظر لب جاده هایچشم به راه دنیاست

اینجا حتی گل های باغچه هم

بغض دار دوری خنده هایت هستند

باورکن

قدماه خم شده

زیر غم بلوری کشنده ی دوری چشمان تا ابد روشنت

مخاطب ناشناس خط خطی های اتشین یخی ام...

نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت 14:4 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

هی فلانی



زندگی شاید همین باشد



یک فریب ساده و کوچک



آن هم از دست عزیزی که زندگی را



جز برای او وجز با او نمی خواهی

نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,ساعت 9:47 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

در تنهایی خود نشته ام تا سخن از تنهایی و اندوه بر زبان بیاورم

 

تنهایی دریایی است وسیع  دریایی به رنگ سیاه

 

 با آبهای روان

 

که آب این دریا با غم و اندوه بوجود آمده

 

نمی دانم از زندگی چه میدانم

 

اصلا زندگی چیست

 

چرا آمدهابم

 

 که روزگاری هم برویم

 

ولی زندگی جزء سیاهی و کبودی رنگ دیگری برایم ندارد

 

تنهایی و غم بر من چیره شده

 

حال کاغذ دیواری اتاقم را به رنگ زیبای سیاه میزنم

 

دوست دارم تنهای چراغ اتام برنگ سیاه باشد

 

نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:7 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

نه به اون عشقو امیدو آرزو،نه به این جنگ و جدال و گفتگو،نه به اون گریه و دوست دارمو دلتنگی ، نه به این خنده و این نفرت و این دلزدگی ، نه به دلبستگیات نه به ایت خستگیات!

کاش تو ی فصلای زشت سرنوشت یکی این دلتنگیامو می نوشت
یکی از دستای سرد ارزو گرمی دستای عشق و می گرفت
یکی که سکوت تنهاییم رو با صدای ساز شکستش بشکنه
یکی که تو قاب خالی دلم نقش زیبای خدا رو بکشه

 

 

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:31 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

دلم برات تنگه عشقم

وقتی که تو نیستی

با سبد سبد دلتنگی چه کنم؟

انگار با نبودنت

نام رنگ می بازد

دیگر نمی خواهم کسی را صدا بزنم ..
نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:28 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

. . .
اين سه تا نقطه را برای تو گذاشته ام !
هميشه اينها نشانه ی سانسور نيست...
هزار حرف و تصوير و خاطره در آن خوابيده !
مثل من که وقتی نگاهت کنم سه نقطه بيشتر نمی بينم !

تو ، من و خدا ...

نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:24 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

 

 عزیزم امروز خیلی دلم برات تنگ شده دیشب خیلی دلم تنگ شده بود رفتم توی جیمیل و واست نامه نوشتم .

 

 

عشقم این روزا خیلی اذیتم دوستات اصلا هوامو ندارن و من موندم با یه شاخه گل و یاد تو

 

عشقم الان  چیکار میکنی عزیزم ؟ جای من توی لحظه هات خالی هست یا نه ؟ هنوزم من اولین چیزی هستم که بهش فکر میکنی یا نه ؟ 

عشقم خیلی تنهام تو که میدونی هیچ دوستی ندارم تو که میدونی دلم تنهاست تو که میدونی من دارم میمیرم پس تو هم یکم بیشتر هوای منو داشته باش .

نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:19 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

امروز می خوام تو تنهایی دنیا رو

پرسه بزنم

رو دیوارا خط بکش

روی رگام تیغ بکشم

آخه سهم من فقط از عاشقی یه حسرته

حسرتم عالمی داره

با جنون یه عادته

کجایی عشقم...

نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:26 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

دیر گاهیست که تنها شده ام

 قصه غربت صحرا شده ام

 وسعت درد فقط سهم من است

باز هم قسمت غم ها شده ام

دگر آیینه ز من بی خبر است

که اسیر شب یلدا شده ام

 من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی یخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید

تا نبینم که چه تنها شده ام!

 

 

این شعر زیبا هدیه ی یه دوست خوبه

نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:25 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

دلتنگتم عشقم کجایی؟
کجایی تنها پناه من؟
تودیگه چرا تنهام گذاشتی؟
مگه نمیگفتی تا ابد باهاتم کو پس؟
کو؟
چرا به قولت عمل نکردی؟
چرا دلمو شکستی؟
مگه تو نبودی که میگفتی عمرم بی تو نمیشه بی تو نمیتونم
پس چی شد؟
یعنی همش دروغ بود؟
باورم نمیشه ...
چه صادقانه باورت کردم
باورم نمیشه که تنهام گذاشتی
دلم برات تنگه
میخوام مثل گذشته
وقتی که دلم میگرفت آرومم کنی
وقتی دلتنگت میشدم پیشم باشی
عشقم عمرم این رسم عاشقی نیست
به این نمیگن عاشقی
در حق من ظلمی کردی
کاری کردی که از یه طرف میخوام فراموشت کنم
ازیه طرف هم میگم بیتو نمیتونم
دوستت دارم و خواهم داشت
تو دیگه ماله من نیستی
امیدوارم پیش عشق جدیدت خوشبخت باشی
ولی میخواستم اینو بدونی که هنوزم دلم واسه تو میتپه
هنوزم یه دل واسه تو و به خاطر تو زنده مانی میکنه
نه زندگانی

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:47 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

ا

اين روزها
... شماره تلفنِ خيلی‌ها را خ
ط زده‌ام:
حسین،اکرم، حمید،سارا،...!
عده‌ای مُرده‌اند
عده‌ای نيستند
عده‌ای رفته‌اند
و دور نيست روزی
که بسياری نيز شماره تلفن مرا خط خواهند زد.

زندگی همين است
يک روز می‌نويسيم وُ

روزِ ديگر خط می‌زنيم

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:38 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

اولیـــن

نگـــــــــاه

          اولیـــن هـم کلامـــــــــی

                      اولیـــن نـــــــــــوازش

                                     اولیـــن آغـــــــــــوش

اولیـــن بــــــــوسـه

          اولیـــن احســــــــاس

                     اولیـــن قـــــــــــــــــرار

                                و اولیـــن عشــــــــــــــق را

بـا تــــــــو تجــــربـه کـــردم

            بـا تـــویـی کـه همچـــون بـــاد پــاییــــــزی

                             برگـــــ برگــــــ روزهـــای تکـــــــــــــراری ام را

بـه آسمـــــــــان بـــــردی

                            و بــرایـم عشـــــــــــــــــــــــق بـه جـا گذاشتــــی

عشقـــی کـه در یکـــــــــــ روز پــاییـــــــزی

متـولـــــــد شــد

                    و اولیـــن عـاشقـــــــانـه هــای پــاییـــــزی مـرا ســاخت

امـــا اکنــــون مــــــــــدت هـاست

                                      کـه تــــــــو نیستـــــــــی

و مـــــن تنهــــــای تنهــــا

             برگـــــ برگــــــ روزهــای تکـــــراری بـــــــی تـــو بــــــودن را

بـا خـــــود بـه دوش کشیــــــــدم

تـا امشــــــــب کـه انتهـــــای پــاییـــــز

و انتهــــای آخـــــــــــــریـن عـاشقـــانـه هـای پــاییــــــزی مـــــــــــن است

خستــــــــه ام....

                     از تــــــــو

از ایــن فـاصلــــ ـ ــ ـ ــــ ــ ـ ـ ــــه هـایـی کـه

                         هـــــــــــــــــــــــــر روز بیشتــــرش مـی کنــــــــــــی

از در انتظـــــار مـانـــدن وعــــده هـا و قــــــــــــــول و قــــرار هـایـی کـه

راحــــت آنهــا را مـی شکنـــــــــی

                             از عشـــــــق و دوسـت داشتنتـــــــــــــــــــــــــــــــ

از اینکــه

                تــــــو واقعـــا عـاشقــــــــــــــی ؟!

از اینکــه

          مـی آیـــی و عــــــــــاشق مـی کنـــی

                            و محـــــــــو مـی شــوی تـا فـرامـــــــــــوشت کنــم

از اینکــه

         دوبــاره مـی آیـــی تــــازه مـی کنـــی خـاطـــــرات را

                                                 و بـاز محــــــــــــــــو مـی شــوی

بـه راستـــی کـه ســــــراب

                              از تــــو بـا ثبـــات تـر است

تــــــو همچـــون صبحــــی زیبـــا در شــــب یلـــــــــــــــدای مـن بــــــــودی

امـا اکنــــــون......

نگاهـــی بـه تقــــــــویـم مـی انـــدازم

                           امشــــب طــولانـــــــــــــــی تـریـن شـب ســـال است

شبــــــی بـه نـــــام یلـــــــــــــــدا

          مـی خــــــواهـم تفعلــــی بـه حــافظ بـزنــــــــــم

                                                       چشمــــــانـم را مـی بنـــــــدم

نیــــــــت مـی کنــــــــــــم

                     انگشتـــانـم را لای ورق هــای دیـــــوان حــافظ مـی گـذارم

بـا همـان چشمــــان بستــه مـی گویــــم

                خـــداحافظ پــاییــــز عـاشقــــانـه هـا

                               و خـــداحافظ خـاطــرات تلـــخ و شیــریـن پـاییـــزی

بـه آرامــی صفحـــــه ای را بــــاز مـی کنــــــــــــــم

          و آرزو مـی کنـــــم

خـــــــدا بـه حــافظ همیشـــــــه بگــویـــد

                 یــــــــوسف گمگشتـــه بـــــازآیـد بـه کنعـــان غــــــــــم مخـــــور

یـــــوسفـی که عشقـــش حقیقــــــی ست

                                 و کنعــان قلبـــش تنهــا بــرای مـــــــــن بـاز است

و بــــی شک مـــن

عـــــاشق تـر از هــــــر زلیخــــــایـی بـرایـش خــــــــــــــــــــــــــــــواهـم بـــود

 

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:34 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

تا همیشه یاد آدم می مونه

اونی که عاشق شده حال منو خوب می دونه

عشق اول،عشق آخر،عشق اولین و آخر

ای تو تنها یار و یاور،هجرتت نمی شه باور

سفرت خوش ای مسافر،ای پرنده ی مهاجر

تو خزون کوچه ی عشق،من یه برگم،تو یه عابر

منتظر نشسته این دل به هوای تو هنوزم

تا ابد قراره انگار که به پای تو بسوزم...

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 15:13 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

 

عاشق دیوانه ام از خود ندارم خانه ای

 

عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای

 

عاشقت گشتم گفتی که من دیوانه ام

 

عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای

دل زعشق روی تو حیران شد

 

درپی عشق تو سرگردان شد

 

باتو زیبا می شود فردای من

 

باتوشاداب می شود غم های من

 

روزگار اما وفا باما نداشت

 

طاقت خوشبختی ما را نداشت


نوشته شده در سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:39 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


                       
  من آن غریبه ی دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم
                          در آشنایی امروز می نویسم تا در فراموشی فردا یادم کنی.


                                           برای سالها می نویسم ...


                          سالها بعد که چشمان توعاشق می شوند ...
                           افسوس که قصه ی مادر بزرگ درست بود...
                                که همیشه یکی بود یکی نبود


 

نوشته شده در سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:25 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

چقدر سخته تو چشمای کسی که تموم عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی وبه لبریز کینه ونفرت حس کنی هنوزم(دوستش داری)،چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که دوسش داری،چقدر سخته گل باغ آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی وهزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک 

نوشته شده در یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:50 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

در رمان نویسی، نشانه های عشق واقعی به سمت ملودرام گرایش دارد. تپش قلب، بی خوابی، بی اشتهایی، به حرکت درآمدن پرده ها و آتش بازی. اما اگر چنین چیزهایی را حس کردید، آنقدر که اسیر هوس شده اید، عاشق نشده اید. اگر هوس را کنار بگذاریم، نشانه هایی که در این مقاله برایتان عنوان می کنیم، نشانه های انکارناپذیر از عشق حقیقی—و سلامت احساسی—هستند.
به راحتی علت اینکه نمی خواهید با کسی ارتباط برقرار کنید را توضیح می دهید
باوجود اینهمه بیماری های مختلف دیگر هر روز با یکی بودن به اندازه گذشته جذابیت ندارد. مسئله تمایل به تک پر بودن نیست مسئله حرف زدن درمورد آن است. تعداد زیادی از زن ها و مردها تک همسری هستند و احساس می کنند که تمایلشان برای چشم پوشی از بقیه به همسرشان قدرت بیشتری می دهد. اما وقتی دوست داشته باشید که این حس و تمایل خودتان را توضیح دهید نه تنها عاشق هستید بلکه فردی منطقی و فهمیده نیز به نظر خواهید رسید.
دفترچه خاطرات گذشته تان را دفن می کنید.
"من دفترچه خاطراتم را دفن کرده ام!" این جمله نه تنها تک پر بودن فرد بلکه برنامه داشتن برای آن را نشان می دهد مخصوصاً وقتی می گویید که هیچکس از آشنایانتان به پای معشوق فعلیتان نمی رسد. تمایل شما برای خلاص شدن از آن، نشان از این واقعیت دارد. همچنین نشانه این است که دیگر هیچ تمایلی برای دیدن عشق های قبلیتان ندارید و این یعنی در این رابطه دیگر میلی به برگشت وجود ندارد و فقط می خواهید به جلو بروید.
شاید با خودتان فکر کنید که منصفانه نیست که دفترچه خاطرات را در شومینه بیندازید و بسوزانید، به همین دلیل اطلاعاتتان را روی لپ تاپ شخصیتان که دست هیچکس به آن نمی رسد ذخیره می کنید. تعهد، تعهد است. اگر تظاهر کنید که دفترچه خاطراتتان را دور ریخته اید یعنی تظاهر به متعهد بودن می کنید. پس بزرگ شوید: اگر به اندازه کافی بزرگ شده اید که کسی که دوستش دارید شما را جدی بگیرد، پس یعنی به اندازه کافی هم بزرگ شده اید که خودتان خودتان را جدی بگیرید. در روابط متعهد دیگر جایی برای دوز و کلک نیست.


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 1:25 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

 

دیشــب خوابت را دیدم . . . همان چشــ م ها . . . همان نگاه همیشگی . . .

 

دستت را که گرفتم انگار آرزوی صد سالــ ه ام بر آورده شد . . .

 

آنقدر فشــ ردمت بر سینه که غرق شدی در من . . .

 

گفتی : مزه میــ دهد بعد از این همــ ه مدت . . . ؟!!

 

گفتم : درست میشود . . . همیــ ن روز ها درست میشود . . .

 

مــ ات نگاهم کردی بی هیــ چ لبخندی . . .

 

گفتی : دلم تنــ گ نیست . . . هیچ کس را نمــی خواهم . . . باور کن . . !

نگاهت کردم . . . فــ قــ ط نــ گاه . . .

 

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 1:20 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


 

تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را


 

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن


 

 


 

هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود


 

 


 

دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست


 

من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست!


 

 


 

در مکتب ما رسم فراموشی نیست


 

در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست


 

مهر تو اگر به هستی ما افتاد


 

هرگز به سرم خیال خاموشی نیست


 

 


 

جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!


 

 


 

منم آن شعله آتش که از هر شمع برخیزم


 

تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم


 

درون قلب من فرمانروایی کن


 

که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم...


 

 


 

من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم...


 

 


 

مگذار گذاشت در دلت گم بشود
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یک سوء تفاهم بشود

مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ
است
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است...


نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:,ساعت 11:10 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

فریاد من از داغ توست ...... بیهوده خاموشم مکن ...... حالا که یادت میکنم ...... دیگر فراموشم مکن ...... همرنگ دریا کن مرا ...... یکبار معنا کن مرا

نوشته شده در دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:53 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

 عکس   داستان همسری که عشق او را از طلاق منصرف کرد

فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم…


هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:21 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

ین یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است:

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد

 خانه های ژاپنی دارای فضای خالی بین دیوار ها ی چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرورفته بود

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد وقتی میخ را برسی کرد متوجه شد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود چه اتفاقی افتاده؟

در یک قسمت تاریک و بدون حرکت مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد در این مدت چکار می کرده؟

چگونه و چه میخورد؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یک دفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد مرد شدیدا منقلب شد!!!

ده سال مراقبت چه عشقی و چه عشق قشنگی!

اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم!

نوشته شده در پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:19 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

عشق نمي پرسه اهل کجايي ، فقط ميگه تو قلب من زندگي مي کني . عشق نمي پرسه چرا دور هستي فقط ميگه هميشه با من هستي . عشق نمي پرسه که دوستم داري فقط ميگه : دوستت دارم
 
درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود
نوشته شده در پنج شنبه 18 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:57 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

 

 

 

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه این روزها، بیش از هر زمان دیگری، حس می‌كنم كه به تو نزدیكم و با تو احساسی مشترك دارم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه هنگامی كه غمی در دل داری، من نیز غمگینم و زمانی كه شادی، از شادی تو شاد و خوشحالم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه دلم می‌خواهد همیشه شاد باشی، لبخند بزنی و از حس خوب رضایت و شادمانی، لبریز شوی.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما گاهی احساس می‌كنم كه به حضور و وجود تو، سخت محتاجم و برای بودن تو، احساس دلتنگی می‌كنم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه همواره، همه‌ی خوبی‌ها را برایت آرزو دارم و می‌خواهم كه هیچ بدی و اندوهی به تو نزدیك نشود.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما انگار به شنیدن صدایت عادت كرده‌ام و بعد از گفت‌وگو با تو، حسی از سبكی و آرامش می‌یابم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه برای وجود تو، برای احساسات و عقاید تو، برای آن چه نزد تو محترم است، احترام قائلم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه دلگیر شدن از تو را بلد نیستم و می‌خواهم كه تو نیز از من، دلگیر و ناخرسند نباشی.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه هر بار نشانه‌ای از تو می‌بینم، تصویر تو در پیش چشمانم نقش می‌بندد.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما گذشت لحظه‌هایی كه برای دیدن تو در انتظار به سر می‌برم، برایم دشوار است.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما حس می‌كنم كه با تو می‌شود حرف زد، از تو می‌شود شنید و با تو می‌توان، زندگی را فهمید.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه می‌شود، خوبی‌ها را در وجود تو كشف و پیدا كرد و از بودن این خوبی‌ها در وجود تو، خشنود و خوشحال بود.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه اگر آرزویی هست، با تو خوب‌تر است، اگر سفری هست، با تو خوش‌تر است، اگر سخنی هست، با تو دلنشین‌تر است، اگر دشواری‌ای هست، با تو آسان‌تر است، اگر سكوتی هست، با تو خوشایندتر است، اگر اندوهی هست، با تو سبك‌تر است، اگر خیالی هست، با تو شیرین‌تر است و اگر امیدی هست، با تو پر رنگ‌تر است.....

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما یك نفر گفت: « این احساسی كه نسبت به او داری، یعنی این كه دوستش داری...»

و من نمی‌دانم، آیا او واقعاً درست می‌گوید، یا من دوست داشتن را هنوز نشناخته‌ام......؟!!!!

 

 

نوشته شده در دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:36 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

به نام آنکه بر وجود انسان دمید  

و به نام آنکه دل را آفرید

تا پدیده ای چون عشق را معلول آن کند

پس به نام پروردگار عشق و

به نام پروردگار هستی

سلام به همه دوستان عزیز

 

زندگی سخت نیست ما سختش میکنیم عشق قشنگ نیست ما قشنگش میکنیم دل ما تنگ نیست ما تنگش میکنیم دل هیچکس سنگ نیست ما سنگش میکنیم

 

سعی کن دریابی که مسافری آسمانی هستی و فقط برای لحظه ای کوتاه در این جا به سر می بری، و سپس روانه ی دنیایی دلفریب و بی نظیر می شوی. فکرت را به این زندگی کوتاه و این زمین کوچک محدود نکن. عظمت روحی را که درون توست، به یاد داشته باش.


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:7 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

دوستت دارم به اندازه ی گریه گنجشک...درسته کمه...ولی گنجشکا وقتی گریه می کنن میمیرن

 

بـــــه گوشــت میرســــــه روزی ....که بــعــد از تــــو چــــی شد حالــم.......

چـــه جـــوری گـــریـــه میـــکـــردم...کـــه از تو دســـت ور دارم....

نــشـــد گـــریــه کنـــم پــیــشــت....نخـــواســـتم بـــد شــه رفــتارم...

نــمی خواســـتم بفــهمی تـــو.....که مـــن طاقـــت نمـــیارم.....

دلــم واســه خــودم میــسـوخت...بــرای قـــلـــب درگـــیرم.....

یـــه روز تــو خــنده هات گفتی ..تو مــی مونی و مــن مــــیرم......

سرم رو گرم میکردم....که از یادم بـــره ایــن غـــم......

ولــی بازم شــبا تا صبح...تورو تو خـــواب میدیدم....

نمیدونســتی اینارو......چرا بایـــد میــفهمیدی...

من و دیدی ولی یکبار ازم چیزی نپرســیـــدی..........

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:0 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

2 نفر هم زمان دارن غرق میشن
اولی شخصی است که شما دوسش داری اما اون دوستت نداره
دومی کسیه که شما دوستش نداری اما اون تو را عاشقانه دوستت داره
اگر شانس نجات دادن هر دو به یک اندازه باشه
و شما فقط میتونی یکی رو نجات بدی
کدوم رو نجات میدی؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 9:57 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 9:44 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پر پر شدنش سوز و نوایی نکنیم...

یادمان باشد سر سجاده عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم...

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گرچه در خود شکستیم صدایی نکنیم...

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم


  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-

شبم به حسرت و روزم در انتظار گذشت تمام مدت عمرم در این دو کار گذشت


  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-

خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و ... اینقدر می باره تا آبی شه ... ‌آفتابی شه...!!! کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده ... انگار نه انگار که غمی بوده ... همه چیز فراموشت بشه ...!!! کاش می شد  


  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-

اگر سهم من از این همه ستاره فقط سوسوی غریبی است، غمی نیست. همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست


  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-

وقتی گلدان شکست مادرم گفت حیف بود پدرم گفت قشنگ بود خواهرم گفت مال من بود برادرم گفت گرون بود مادر بزرگم گفت دوستش داشتم ولی وقتی دلم شکست کسی آه هم نگفت


  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-

وقتی به آسمون نگاه میکنی، دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟ به اونی که کم نور تره قانع باش چون اونی که پر نور تره را، همه نگاه میکنن


  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-

به او گفتم غمگین ترین ترانه

را برایم بخوان

 چشمهایش را بست و آرام

گریست,گریست,گریست


  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-

آدم های اطرافتو همون طور که هستند ببین نه اون طوری که خودت می‌خوای


  -+-+-+-+-+-+-+-+-+-

و در پایان...انیشتین می گوید

زندگی مثل دوچرخه سواری است برای حفظ تعادل باید حرکت کرد.

نوشته شده در سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 15:18 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک تو
اگر تا آخر دنیا نیز دنیا را بگردم نمی یابم دیگر مثل تو
با اینکه نیستم یک ذره نیز لایق تو
با خجالت میگویم این قلب بی ارزشم برای تو
قلب من مثل قلبهای دیگر زیبا و درخشان نیست
چهره ام را نبین که مثل آنها که در پی تو هستند زیبا نیست
ندارم هیچ چیز در این دنیا جز این قلب
این را هم فدای تو میکنم همین و بس
داشتم از بی کسی و غمهای گذشته میمردم
که تو را دیدم…
به عشق با تو نفس کشیدن ، زندگی به من نفسی دیگر داد
نفس عشقی که  یک بار کشیدم و دیگر نیامد لحظه ای که از درد تنهایی بمیرم
شاید تو همان رویایی که هر شب به خوابم می آمدی
برایم قصه میگفتی و تا سحر در کنارم میماندی
شاید تو همان فرشته ای که در لحظه های غم آرامم میکردی
دستهایم را میگرفتی و مرا نوازش میکردی
گاهی شک میکنم که بیدارم ، نکند که از درد تنهایی بیمارم؟
چشمهایم را باز کردم و دیدم از درد عشق است که اینگونه پر از دلهره و هراسانم
نه دیگر نمیگذرم از تو و این عشق بی پایانت
بگذار تا آرام بگیرد قلبم در آن آغوش مهربانت
در برابر عشق پاکت جز قلب عاشقم، هیچ ندارم ،
تنها نگذار مرا ای عشق بی پایانم من که به جز تو کسی را ندارم!
همین بود حرف دل من تا ابد ، محال است عشق تو از قلبم بیرون رود!

نوشته شده در یک شنبه 18 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 17:52 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!
همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت در زیر باران بی قراری خیس میشوم
هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ، یک حادثه بی تکرار است
تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی
قلبم…. قلبم …. قلبم… تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت
چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت … تنها خیره شده است به آن سو!
آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است
ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ، تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،
ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!
لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!
دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!
قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین …. قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم
این قطره های باران بود یا اشکهایم
خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم
خدیا چرا میلرزد پاهایم
خدایا چرا نمیشوند حرفهایم….
آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است
این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ، دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ، برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ، هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد…

نوشته شده در یک شنبه 18 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 17:48 توسط امير حسين و ریحانه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


با یاد رفیق است که دنیا زیباست / با عشق رفیق است که دنیا برجاست / فردا که ز دنیا رفتم ، این رفیق است که گوید خاک رفیقم اینجاست .

آمدنت را یادم نیست ، بی صدا آمدی و بی آنکه بدانم بی اجازه ماندی !

در گلستان هیچ گل ندهد بوی تو را / کنم هر دم آرزو که ببینم روی تو را .

زندگی بافتن یک قالیست ، نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی ، نقشه را اوست که تعیین کرده ، تو در این بین فقط می بافی .

یه گلدون پر از گل مال تو ، تو هم مال من ، دیدی بازم سرت کلاه رفت ، تو یه گلدون داری اما من یه دنیا گل دارم !

خاطرمان باشد ، شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود !

هرزگاهی دریا هوس میکنه به ساحل سری بزنه ، براش مهم نیست ساحل دستشو میگیره یا نه ، مهم اثبات وفاداری دریاست .

منم شبی به خاطره ها تبدیل میشوم / خط میخورم و ز هستی تعطیل میشوم / مرا به خاطره ها نه ، به خاطر بسپار .

در بلور چشم من یاد تو بود / در سکوتم شوق فریاد تو بود .

آسمون هرچی که داره ، ماه و خورشید و ستاره / وقتی چشماتو ببینه پیش چشات کم نمیاره

 

نوشته شده در چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 12:32 توسط امير حسين و ریحانه| |


Power By: LoxBlog.Com